شهریار یکی از شاعران بزرگ معاصر ایران است که شعر عای به یاد ماندنی او همیشه در ذهن ها باقی میماند از جمله ی این شعر ها می توان به شعر :حیدر بابا سلام و علی ای همای رحمت و ... اشاره کرد و حالا می پردازیم به زندگی نامه ی ای شاعر بزرگ.
سيد محمد حسين بهجت تبريزي متخلص به شهريار فرزند مرحوم حاج ميزا آقا خشگنابي كه در سال 1285 شمسي در تبريز متولد شد ولي مسقطالرأس اصلي خانوادهاش خشگناب بود تحصيلات خود را با قرائت قرآن و نصاب و گلستان و در مكتب خانه قريهاش و سپس نزد پدر مرحومشان آغاز نمودند چگونگي سرودن منظومهي حيدر بابايه سلام: مادر شهريار كه به دنبال او عازم تهران ميشود و چند سالي كه پيش پدرش اقامت ميكند از او ميخواهد كه اشعاري را بسرايد كه هم خودش و هم ساير همشهريانش بفهمند تقاضاي بسيار صادقانه مادر چنان شهريار را تحت تأثير قرار داد كه منظومه حيدر بابايه سلام شاهكار جاودان ادبيات آذربايجان آفريده ميشود.
سرآغاز زندگي (1300ـ1285)
سيد محمد حسين بهجت تبريزي فرزند سيد اسمعيل موسوي معروف به حاج ميزا آقا خشگنابي در سال 1325 قمري برا بر با سال 1285 شمسي و مطابق با سال 1907 ميلادي در شهر تبريز در محله بازارچه ميرزا نصرالله در منزل شخصي حاج مير آقا كه از سادات خشگناب و از وكلاي پايه يك دادگستري تبريز بود پا به عرصه وجود گذاشت
شهريار اولين فرزند خانواده بود و اطفال قبل از او تلف شده بودند، بدينسان سيد محمد حسين در خانواده، از كحبت و علاقه بخصوصي برخوردار بود.
نام مادرش خانم ننه، دختر يكياز مالكين قريه قئيش قورشاق و از بستگان حاج ميرزا آقاخشگنابي بود.
يازده ماه پس از تولد سيد محمد حسين، انقلاب مشروطه ايران دومين دور خود را براي بدست آوردن استقلال و آزادي از چنگال استبداد و خفقان و رهايي كشور از لوث وجود بيگانگان و عمال سر سپرده آنا نبا قيام مسلحانه به فرماندهي ستارخان سردار ملي و باقر خان سالار ملي آغاز كرد و شهر گرد آفرين و قهرمان پرور تبريز در انتظار حوادث خونين بسر ميبرد.
در اين هنگام حاج ميرزا آقا، اوضاع شهر تبري زرا از نظر سياسي و نيز بعلت شيوع بيماري وبا، خطرناك ديده، خانواده خود را همراه خواهر و مادر خود (عمه و مادر بزرگ شهريار) و سيد محمد حسين قريه قئيش قورشاق از توابع قره چمن و تركمنچاي (بابايوردي) كوچ ميدهد.
خود استاد در اين باره ميگويد: زماني كه مجاهدين مشروطه در تبريز با قواي استبداد به شدت در نبرد بودند، نيروهاي ستارخان با سوراخ كردن و كندن ديوار منازل از اين خانه با يكديگران در ارتباط بودند (زيرا عبور از كوچهها امكانپذير نبود.)
در آن زمان، بچه كوچكي در آغوش مادرم بودم، بنا بگفته مادرم روزي كه سخت گريه و زاري و بيقراري ميكردم، ستارخان مرا با مادرم ميبيند، ضمن اينكه مادرم راد لداري ميدهد، مرا از بغل مادرم گرفته، بوسيده و ميپرسد: اسم اين بچه چيست؟
مادرم جواب ميدهد: «سيد محمد حسين»
گويا در حاليكه ستارخان مرا در بغل داشته رو به سوي آسمان كرده و به تركي ميگويد:
اي خداي بزرگ، ترا به جد بزرگوار اين كودك قسم ميدهم، ما را كمك كن تا به متجاوزين و زورگويان غلبه كنيم، اي خداي بزرگ ما را پيش خلق عالم سرافكنده مكن.
بقیه ی مطلب را در ادامه مطلب مطالعه کنید
|